درحالیکه طلیعه انقلاب با تاسی از آیه مبارکه الله نورالسموات …، شعار لاشرقیه و لاغربیه را به منصه ظهور رساند، اما در گذار از زمان، با فراموشی نیمه اول این آرمان، اعوجاج از شجره مبارکه به بار نشست و غربستیزیِ غربی مبهم، تنها شعار حاکم برخی در فضای سیاسی گشت…
اما همین غرب نیز در غربت تعاریفی کلی و پردامنه یله ماند…
بیش از چهارصد سال از تاسیس رشته شرقشناسی در کشورهای اروپایی میگذرد اما هنوز دریغ از وجود کرسیهای غربشناسی در ایران!
چه واژه سهل و ممتنعی است این غرب که هرگاه صحبت از آن است، دو نگاه افراطی غربستیزی و غربپرستی سر راست میکند و منازعه میان هوادارانی مات از چهره ماشینی و تکنولوژی غرب در برابر پیکارجویانی با تصورات دنکیشوتوار ناشی از جهل به ساحت و ماهیت غرب، آغاز میگردد.
غربی که همه در آن حرامزاده، بیخانواده، فاسد، وحشی، جهانخوار و قاتلند!
چقدر غریب است این غرب!
به راستی این غرب مذموم، جغرافیاییست در برابر مشرق زمین یا سیاست و عقیده و باور است؟
فرهنگ زندگی بشر است یا مضمونی است فلسفی و عرفانی در مقابل اشراق؟
تبیینی قرآنی در پس آن تدوین شده است یا مفهومی اومانیستی و زمینی است؟
اندیشه غربستیزی در تاریخ معاصر ایران به کدام یک از این معانی بازگشت دارد که برخی در صدد انکار صفر تا صد آن و اثبات مطلق خود و انگارههای خود گشتهاند؟!
آیا غرب را تنها باید در ماوراءبحار جستجو کرد یا سراغ رد پای آن را در نفس و در سرزمین مادری نیز میتوان گرفت؟
گاهی در اندیشهام چقدر قریب است این غرب …